میشود یک شب خوابید و صبح با خبر شد غمها را از یک کنار به دور ریخته اند ؟ که اگر اشکی هست یا از عمقِ شادمانیِ دلی بی درد است یا از پس به هم رسیدنهای دور یا گریه کودکی که دستِ بی حواسش ، بادبادکی را بر باد میدهد
کاش میشد یک صبح کسی زنگِ خانه هامان را بزند بگوید با دستِ پر آمده ایم با لبخند با قلبهایی آکنده از عشقهای واقعی از آنسوی دوست داشتن ها آمدهایم بمانیم و هرگز نرویم
هیچکس نمی داند چقدر جایِ شادمانیهای بی سبب در دل ما خالیست...
تبادل لینک
هوشمند برای
تبادل لینک
ابتدا ما را با
عنوان
دلنوشتههای
من و
آدرس
passion-love.LXB.ir لینک نمایید
سپس مشخصات
لینک خود را در
زیر نوشته . در
صورت وجود لینک
ما در سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.